رابطه بین زن و مرد یکی از رازهای خلقت محسوب میشود . وچون رابطه به معنایبرخورد بین دو شخص است به هر دوی انها بستگی دارد .موقعی که دو نفر تازه اشنامیشوند دنیایی جدید خلق میشود . در ابتدا ی اشنایی فقط قشر خارجی بدن انها همدیگررا ملاقات میکند . اما اگر رابطه انها نزدیک تر و عمیق تر شود بتدریج مراکز آنهانیز باهم اشنا میشوند که ما آن را عشق مینامیم ( عشق واقعی (
ولی وقتیرابطه سطحی باشد ما آن را آشنایی مینامیم که فقط دو قشرخارجی همدیگر را لمس میکنندو ما گاهی ان را به غلط عشق مینامیم که اشتباه محض است .
آشنایی عشق نیست وعشق بسیار نادر است . اگر بخواهیم شخصی را در مرکزش ملاقات کنیم اول باید خودمانتغیر اساسی کنیم .باید پستی ها و بلندی های بسیاری را بگذرانیم .اگر بخواهیم کسی رادر درونش ملاقات کنیم باید اول بگذاریم ان شخص هم به درون ما وارد شود . ما بایدحساس اسیب پذیر و باز باشیم که توام با خطر است . اجازه ورود کسی به درون ما یکقمار محسوب شده و خطرناک است . چون هرگز نمیدانیم که ان شخص با ما چکار خواهد کردبا این اجازه ورود به مرکزما تمام رازهای درونمان فاش میشود . و دیگر نمیدانیم کهان شخص با این رازها چه خواهد کرد . به خاطر همین مطلب است که ترس در وجودمان سر برمیدارد و د ر نتیجه خود را باز نخواهیم کرد .
از طرف دیگر ما یک دوستی سطحیرا عشق مینامیم . قشر خارجی دو نفر با یکدیگر اشنا شده و انها فکر میکنند که ایناشنایی بین وجود درونی شان صورت گرفته است .
بنابر این اولین مطلبی که بایدعمیقا درک شود این است که رفاقت را با عشق اشتباه نگیریم . فقط موقعی میتوانیمبگذاریم کسی وارد وجودمان شود که بدون ترس باشیم.زیرا کلا دو نوع زندگی وجود دارد : یکی زندگی مملو از ترس و دیگر مملو از عشق . زندگی مملو از ترس از ارتباط عمیق بادیگران جلوگیری میکند .
قالب وبلاگت خوب نیست چشمو اذبت میکنه.من که نتونستم ی کلمه هم بخونم با اینکه مطلب خیلی خوبی بود